|
|
Book's
Description:
tion] |
|
|
به خودم وعده دادم ، هیچ کس به تو خیره نشده. هیچ کس به توخیره نشده. هیچ کس به تو خیره نشده! حتی نمی توانستم به خودم دروغ قانع کننده ای بگویم ، باید مطمئن می شدم. وقتی برای سبز شدن یکی از سه چراغ راهنمایی شهر منتظر بودم ، زیر چشمی به سمت راست نگاه کردم. به درون مینی و?ن او ، خانم وِبِر تمام تنه اش را به سمت من چرخاند. چشمانش با چشمانم تلاقی پیدا کرد و من خودم را عقب کشاندم ، از این که چرا نگاه خیره اش را از من برنداشته بود و شرمنده به نظر نمی رسید حیرت زده بودم. هنوز خیره شدن به مردم بی ادبی محسوب می شد ، مگر غیر از این بود؟ بیشتر از این به من مربوط نبود؟ بعد من به یاد آوردم که این پنجره ها رنگ خیلی تیره ای داشتند که شاید او حتی نمی دانست که من اینجا هستم ، چه برسد به آنکه نگاهش را قطع کند. سعی کردم خودم را دلداری دهم. در حقیقت او به من خیره نشده بود ، بلکه به ماشین خیره شده بود . ماشین من ... آه! به سمت چپ نگاهی انداختم و نالیدم. دو عابرپیاده در پیاده رو خشکشان زده بود ، وقتی به ماشینم خیره بودند شانس شان را برای عبور از خیابان از دست دادند. پشت آنها ، آقای مارشال مثل احمق ها از پشت شیشه ی مغازه ی کوچک یادگاری فروشی اش به ماشین نگاه می کرد. حداقل هنوز بینی اش را به شیشه ی مغازه نچسبانده بود . چراغ سبز شد و به خاطر عجله ام برای فرار ، با حالتی بدون فکر پایم را رو پدال گاز فشار دادم. در حالت عادی پدال گاز را برای حرکت کردن کامیون باستانی ام فشار می دهم . |
Tags: Foreign novel, English story |
|