حقيقتش اينه كه، ادبيات در نظرش صرفا داستان هايي از گذشته بود،نه هرگز روياهايي از آينده؛ در آن ها همه چيزهايي را پيدا مي كرد كه از دست داده بود و ديگر هيچ وقت جبران مافات نمي شد. در اوايل زندگي اش،از هر تصوري از آينده دست كشيده بود.از اين رو دومين بهارش صرفا در حكم تجلي رجعت تجربه ي ماقبل بود.