|
|
Book's
Description:
tion] |
|
|
مادرش نمي دانست كه سعيدش چند روز پيش وقتي وارد خانه شد و چشمش به چشم پريخان گره خورد ديگر كودكيش را فراموش كرد. سعيد جوان مايل نبود براي ديدار دوستانش بيرون برود. ترجيح داد در اتاقش بماند و كتاب ها دور و برش باشند. ساعت ها به تنهايي سر مي كرد و از پنجره به حياط خانه مي نگريست. پريخان مانند آهويي پريشان هرازگاهي بيرون مي رفت و كومه ي برف را كنار مي زد يا طبقي مسي در دست داشت و از اتاقي به اتاق ديگر مي رفت و گاهي به سمت چاه وسط حياط خانه مي رفت تا آب بكشد، تنگ و آفتابه ها را پر كند و برگردد |
Tags: Stories and novels |
|